سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بی شما خیلی درد ............
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 1745
بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 0
........... درباره خودم ...........
بی شما خیلی درد ............
عشقی

........... لوگوی خودم ...........
بی شما خیلی درد ............
..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
............. اشتراک.............
 
............آوای آشنا............

........... طراح قالب...........


  • عشق

  • نویسنده : عشقی:: 86/5/22:: 11:23 صبح

    عشق حیات عاشق است والا معشوق بهانه است.

                                                      آلفوس کار                                                                                                     

    راز عشق در این است که در سکوت دست یک دیگر را بگیریم .

                                                          والتز

    کسی که عاشق خود می شود رقیبی نخواهد داشت .

                                                فرانکلین

    عشق را وقتی دنبال می کند فرا می کند و وقتی از آن فرار می کند دنبالت می کند.

                                                                                     هربرت

    عاشق کسی باش که بر هر دو طرف بودن عشق اصرار دارد .

                                                            دانته

    عشق تاج زندگانی و سعادت جاودانی است .

                                       گوته

    عاشق بودن دریافت یک نگاه الهی است.

                                              کارل ساند


    نظرات شما ()

  • ...................

  • نویسنده : عشقی:: 86/4/3:: 11:0 صبح

    اگر زمانی

     روزگاری

     روزی

     به هر دلیلی

     خدایی رخ دهد

     من نه از دست موشها و میدان شکایت می کنم

     نه از دست فیلهای روحانی

     با کیلوهای چرب شکمی و رانی

     نه از دست ایران و ایرانی

     من از دست خودم شاکی ام

     که نمی دانم با چه جراتی

     بدون خدا به دنیا آمده ام

     پر روتر از این جانداران ندیده ام در جهان

     که پروارترینشان

     پس افتادن های مفرط من است

     یک بار هم که شده

     یک نفر جدی به من گوش کند

     پاچه های فضایی

     با ران کوتوله نمی خوابند

     آدم ها بلند شوید

     روی دست هم سوار!

     یک عده دارند به ما می خندند

     به قبیله ام بد جوری بر خورده است


    نظرات شما ()

  • بی تو

  • نویسنده : عشقی:: 86/4/3:: 10:59 صبح
    می دونم فراموشم کرده ،نمی دونم فراموشش کنم یا نه؟
    شعله ی عشقش را تو دلم خاموشش کنم یا نه؟
    چقدر یواش و بی صدا به خوابم پا گذاشت، می ترسید از خواب بپرم
    فکر کردم اگه می دونست چقدر دوستش دارم
    و چقدر خوشحالم می کنه اینطور آروم نمی اومد
    ولی اون پیشم نیومد و فقط از خوابم گذر کرد
    دنبالش کردم و دیدم که به خواب پسری رفت و او را در آغوش کشید
    ناخودآگاه چشمانم بسته شد ، خارج شدم
    و چشم بسته در رویاها گم شدم
    کمکم کنید ، یه نفر دستم را بگیرد
    راه بیداری را پیدا نمی کنم یکی بیدارم کند
    کابوس ولم نمی کند من خودم را گم کرده ام
    لطفا به من بگویید که اون فقط یه کابوس بود و بس

    نظرات شما ()

  • دوستم داشته باش

  • نویسنده : عشقی:: 86/4/3:: 10:58 صبح

    دوستم داشته باش دوستم داشته باش بادها دل تنگ اند دست ها

     بیهوده چشم ها بی رنگند

     دوستم داشته باش شهر ها می لرزند برگ ها می سوزند یاد ها می گندند

    باز شو تا پرواز سبز باش با اواز اشتی کن با رنگ عشق بازی با ساز

    دوستم داشته باش سیب ها خشکیده یاس ها پوسیده شیر هم ترسیده

    دوستم داشته باش ابرها در راهند

    دوستت دارم ها چه کوتاه اند  اه چه کوتاه اند

    دوستت خواهم داشت بیشتر از باران گرمتر از لبخند داغ چون تابستان

    دوستت خواهم داشت شادتر خواهم شد ناب تر بارور خواهم شد

    دوستم داشته باش برگ را باور کن افتابی تر شو

    دوستم داشته باش ابرها در راهند دوستت دارم ها اه چه کوتاه اند  اه چه کوتاه اند

    خواب دیدم در خواب اب ابی تر بود روز پر سوز نبود زخم شرم اور نبود

    خواب دیدم در تو رود در تب می سوخت نور گیسو می بافت باغچه گل می بافت

    دوستم داشته باش عطرها در راه اند اه  دوستت دارم ها چه کوتاه اند چه کوتاه اند

    دوستم داشته باش ابرها در راهند بادها دل تنگ اند...

     

    کلمات از من میگریزند و من در اندوه ناب ترین ونایاب ترین واژگانی که به قهر از لای انگشتان یخ زده واز دشت

    حافظه ام گریختند در غربتی تلخ هاهای گریه می کنم اما کسی را مجال دیدن گریه من نیست

    من با خویش و بدون حضور همه هست که می گریم بر زخم هایی که بر بال احساس خویش زده ام

    بر فرصت های نابی که از کف داده ام  وبر گریزی که کلمات از من داشته اند!

     

     

    تصویر پشت تصویر خیال روی خیال

    تلی از تصویر وخیال را می طلبم دشتی سرشار  از کلماتی و دریایی لبریز از معانی بدیع را کلماتی با چنان

    باری سنگین از  محتوی که بتوا نند ثقل شیدایی مرا تاب اورند که مرا بال و پر پرواز دهند که بتوانم پله پله

    بر انها رو به ملکوت بروم

     که بتوانم بر انها جاری شوم

    تنها در جاری شدن است که من معنی می دهم ....باید بروم  بودن گیاه تلخ فرسودن است

    و رفتن چشمه زاییده بالیدن است  باید راه بیفتم  فردا سپیده دمان حرکت خواهم کرد  اه چه کسی را

    خواهی کشید که گلبرگ های عاطفه های گم شده ات سرشار از طراوت یاد های من اند وخوب که بیندیشی خواهی دید که من هنوز هم بوی عشق می دهم بوی اندیشیدن بوی نوشتن بوی جاری شدن

    من در نوشتن باید جاری شوم !

    وعشق را در سنگلاخ سینه روزگار باید بپرورانم!


    نظرات شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ